غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
طبع شعرم با نگاهت بس توانا می‌شود     شعرهای من فقط با عشق معنا می‌شود

آن یار سفر کرده‌ی ما از سفر آمد

خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد

آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم

شیرینی ایام به کامم شکر آمد

در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم

آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد

آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید

ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد

جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد

آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد

آسوده و بی نام سرودم همه شعرت

از لطف دلت بود که شعری دگر آمد

آذر ماه 92


توضیحات کوتاهی در مورد این شعر را در ادامه مطلب بخوانید.

طاهره

طبع شعرم قطره ای از عشق چون دریای توست

از تو می گویم سخن، ای آنکه دل شیدای توست

ای تمام هستی و عشق و امید و آرزو

در درون قلب من تنها و تنها جای توست

هر که را دیدم فقط از حُسن تو گوید سخن

این همه حسن و کمال از آن دل زیبای توست

روی چون ماهت مرا مجنون و عاشق پیشه کرد

این جنون و مستی از چشمان سحر آسای توست

هر که شعری می‌سراید نامی از خود می‌برد

من بگویم "طاهره" آن نام خوش معنای توست

دی ماه 1390


توضیحات شعر در ادامه مطلب بخوانید...

 هر گئجه آللاهیما عشقی منه یاز دییرم

او دییر دؤز عزیزیم منده هِی اولماز دییرم

بولورم گون گله‌جاخ من بیر عُمور سنله اولام

سنیله عومور ندیر من بیر ایله آز دییرم

سن گونشسن بولورم، قلبیمیزه نور ساچاسان

سنیله شخده قیشا یای کی دا یوخ، یاز دییرم

گل عُمور بویی منیم یولداشیم اول، منله یاشا

سنیله توی گئجسی عاشیقینن ساز دییرم

ایه بیرگون دیه‌سن من گدیرم هممشلیخ

ایستمم من یاشیام قبریمی تئز قاز دییرم

سیاجان سوزلرینی نظمه سالیپ شعر یازیری

من اونا شاعر دمم، تکجه غزلساز دییرم

فروردین 86

ترجمه فارسی شعر را به همراه توضیحاتی کوتاه، می‌توانید در ادامه مطلب بخوانید.

دیشب ابلیس زمان، حمله به ایمانم کرد

من بخندیدم و او بنده‌ی شیطانم کرد

نام خود بر لب و آن تیغ سیاهی بر دست

سوی من آمد و قصد دل و هم جانم کرد

واندر آن مشعر شیطانی تاریکی‌ها

جام زهری به لبم داده و قربانم کرد

رگ انسانیتم را به جفا بُبرید او

درد غم آمد و از خنده پشیمانم کرد

خیس شد دیده من، شانه و پشتم لرزید

دیدی آن خنده‌ی کوتاه، چه گریانم کرد

گفتم ای سید من، از غم خود می‌میرم

دور کن روح مرا زانچه که ویرانم کرد

بانگی از عرش بیامد که غمت آخر شد

دستی از غیب رسید و همه درمانم کرد

"فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم"1

که مسیحا نفسی تازه مسلمانم کرد

صبح امید دمید و نفس تازه رسید

فلک و ماه بگردید و سلیمانم کرد

بی تخلص بسرایم همه اشعار تو را

چونکه نور رخ محبوب غزل خوانم کرد


1 مصرع داخل گیومه از شاعر پر آوازه ایران، حافظ شیرازی است:

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم/ بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


برای دیدن توضیحات شعر به ادامه مطلب بروید.

گلدی شعبان یاریسی یر اوزونه آی گله‌جاخ

گویدکی آیه ددیم آی سنه بیر تای گله جاخ

ددی او گوندن ایشیخدی منه اونا تای اولمام

اونی سن گورسن اگر گونده سنه زای گله‌جاخ

من ددیم بو اوریین طاقتی یوخ پس نه زمان

اونون او صاف ایشیقیندان بیزه بیر پای گله‌جاخ

آی بیر آز گولومسنیپ چوندی منه بیله ددی

او گونه آز قالیره گونلری تز سای گله جاخ

البت بیر گون اولاجاخ ظلمتین عومری قوتولا

بونی هر کس بولوری قیش قوتولوپ یای گله جاخ


شب نیمه شعبان سال 86

تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو

هر کجا هر سو روم دل می‌شتابد سوی تو

تو همین جا پیش من بنشسته‌ای من بی خبر

راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو

در تمام لحظه‌ها نزدیک من بودی ولی

من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو

تو به من نزدیکی اما پرده‌ها در بین ما

از پس این پرده‌ها تنها بگیرم بوی تو

پرده‌ای از جنس غفلت، نا امیدی، بی‌دلی

چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو

بی تخلص می‌سرایم شعر زیبای تو را

نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو

تیرماه 85


تو همون هستی که تو هیچ جای دنیا ندارن

بدیا تاریکیا پیش تو معنا ندارن

تو مثل یه خورشیدی زندگی دادی به همه

حتی با وجود تو بهمنا سرما ندارن

زندگی خیلی قشنگه وقتی تو اینجا باشی

اما وقتی نباشی امروزا فردا ندارن

همه خوابای بد شبا میان به شهر ما

آخه بی بودن تو بچه‌ها رویا ندارن

آدما منتظرن تا یه روزی تو برسی

آخه تو زندگیشون هیچ چیز زیبا ندارن

همه ستاره ها میخوان با تو حرف بزنن

زود بیا اگه نیای سرور و مولا ندارن

مگه من یه شاعرم تخلصم داشته باشم

توی شهر شاعرا برای ما جا ندارن

خرداد 85


* چون شعر به زبان گفتار نوشته شده، به جای جمع زدن با "ها" با الف جمع زدم و باید به همین شکل خونده بشه

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

تو کی هستی که همش تو فکرتم

تو که روز ازل منتظر دیدنتم

میدونم یه روز میاد میبینمت

 توی دریای نگات غرق میشم

ولی تو کی هستی ای اونکه برات شعر میگم

اونکه جایی نداره جر تو دلم

تو یه شعر ناسروده‌ای پر از عشق وصفا

تو یه بارونی که به دل میده جلا

تو یه بارونی که تو صحرا میباره

خشکی رو میبره دریا میاره

تو یه شاپرکی که رو گلها پر میزنه

دلت به حالم میسوزه، به خارها هم سر میزنی

تو یه دفتر سفیدی، اما پر از حرف قشنگ

صفحه‌هات پاک و تمیز بی نقش و رنگ

توی نور سفیدی، رنگین کمون میشی برام

یه قطره آب زلال میخوای اونم اشک چشام

خرداد 84


ای همه هستی همه دنیا کجایی؟

ای همه نور و همه معنا کجایی؟

ای دلیل زندگی کردن شاعر

ای شقایق، ای گل زیبا کجایی؟

من همان سیلابم و مقصود من تو

ای نهایت، ای دل دریا کجایی؟

دل من مضطرب این روزگار است

ای ره آرامش دلها کجایی؟

چشم من در حسرت دیدار رویت

ای ستاره چشم خوش سیما کجایی؟

ای تمام معنی دیروز و امروز

ای دلیل بودن فردا کجایی؟

منم آن شاعر خسته، بی تخلص

آنکه تا پایان نوشت مولا کجایی؟


کاش آن یار سفر کرده ما اینجا بود

کاش آن نور رخش در دل ما پیدا بود

کاش آن لحظه پایان همه دوری ها

عضوی از ثانیه های خوش فردا بود

دوش دیدم که همه چلچله ها میخوانند

کاش دیدار رخش تعبیر این رویا بود

من همان قطره بارانم و تو دریایی

کاش این قطره ما عضوی از آن دریا بود

سالها شعر نوشتم همه‌اش پوچ و عبث

کاش یک مصرع از آن صد شعر من کارا بود

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

کاش این شعر غریب مثل شما زیبا بود

من همان شاعرم و تخلصلم بی نام است

آنکه در حجره خود با قلمش تنها بود

بهمن 84



بی تو من کربوبلایم

با تو من رود فراتم

بی تو من یک شب تاریک

با تو اما آفتابم

بی تو من سردتر از دی

با تو اول بهارم

بی تو من سیاه و بی رنگ 

با تو من رنگین کمانم

بی تو من هیچ کسی نیستم

با تو میشم شاه عالم

بی تو من دلم گرفته

اینه آخرین کلامم

من همون شاعر خسته

که تخلصی ندارم

شهریور 84

زندگی یک رسم است

                    با همه سادگی اش پر زرق است

زندگی یک دریاست

                   با همه بزرگی اش دلگیر است

زندگی یک رویاست

                   با همه لطافتش کوتاه است

زندگی مثل شب است

                  با همه تیرگی‌اش مهتابیست

زندگی مثل دل است 

                  با همه تپیدنش آرام است

زندگی رد شدن ثانیه هاست

                  زندگی تقاطع خاطره هاست

زندگی زندگی است

                  زندگی عاشقی است

زندگی هر چه که هست

                    لایق زندگی است

در درون قلب من شهری پر از عشق و صفا

مردمانش خوب ساده از همه بدها جدا

کوچه های شهر قلبم تنگ و باریک و گلی 

اما در آن کوچه‌ها پیچیده است بوی خدا

خانه های شهر دل، از جنس مهر وآفتاب

از همین رو هم بود مستحکم و رو از بلا

در میان خانه‌ها کاخی بزرگ و باشکوه

سیم و زر نیست در آن اما پر ار عشق و وفا

در درون کاخ دل سکنا ندارد هیچ کس

از همین رو هم بود آرام و ساکت بی صدا

شهر ما منتظر آن شاه بی نام و نشان

گر بیاید شاه دل آنروز همان نوروز ما

در بیان درد تنهایی بگفتم چند بیت

تو بیا ای شاه دل تا دل نگشته کربلا

میدونم یه روز میاد تو این درو وا میکنی

برمیگردی از سفر دنیا رو زیبا میکنی

میدونی اگه بیای تاریکی از دلم میره

آخه تو بجای اون عشقتو توش جا میکنی

روزی که تو می رسی مثل یه عیده واسه ما

آخه وقتی برسی شادی رو برپا میکنی

تو که نیستی یه دونه غصه نشسته تو دلم

زود بیا اگه بیای غصمو تنها میکنی

من بهت میگم بیا بسته دیگه اونجا نمون

تو میگی باشه میام، امروز و فردا میکنی

شعر من منتظره تا یه روزی تو برسی

آخه وقتی برسی حرفهاشو معنا میکنی

نمیخوام اسممو تو آخر شعرم بیارم

اگه تو دوستم داری اسممو پیدا میکنی

گفتم همه تو هستی، جام و شراب و مستی

گفتا که تو عاشقی، یا اینکه می‌پرستی

گفتم که بی تو بودن، کرده مرا می‌پرست

گر تو دهی رخصتی، کعبه من تو هستی


برای دیدن توضیحات شعر می‌توانید ادامه مطلب را بخوانید.

ما در شب ظلمانی خود راه ندیدیم

رعدی بدرخشید ولی ماه ندیدیم


سرگشته و حیران پی دلدار بگشتیم

افسوس که در راه خود آن چاه ندیدیم


توضیحاتی در مورد این شعر را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.

تو چرا بنشسته ای دریا بیاید       گر تو مجنونی چرا لیلا بیاید


ما در این ظلمتکده کاری نداریم     آنکه میخواهد رود با ما بیاید


توضیحات شعر را میتوانید در ادامه مطلب مطالعه بفرمائید.

    ما ندانستیم از بهر چه هستیم      از برای چه در این دنیا نشستیم


ما جوابی بهر این پرسش نداریم       تا ابد، پرونده‌ی آن را ببستیم


توضیحاتی در مورد این شعر را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.