آن یار سفر کردهی ما از سفر آمد
خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد
آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم
شیرینی ایام به کامم شکر آمد
در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم
آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد
آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید
ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد
جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد
آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد
آسوده و بی نام سرودم همه شعرت
از لطف دلت بود که شعری دگر آمد
آذر ماه 92
حدود دو سالی میشد که شعر نمیگفتم. اونقدر دچار روزمرگی شده بودم که طبع شعرم نم کشیده بود. زندگی این روزها اونقدر فشرده و سخت شده که خیلیها فرصت شعر خوندن هم ندارن چه برسه به شعر گفتن. با این حال تصمیم گرفتم وبلاگی رو تاسیس کنم که تو اون به انتشار شعرهای سالهای گذشته بپردازم. شعریهایی که در طول 10 سال گذشته نوشته بودم. دفتری داشتم که شعرهام رو تو اون یادداشت کرده بودم. از روی اون دفتر شعرها رو تایپ میکردم و تو وبلاگ قرار میدادم. وقتی که هنوز تعداد کمی از شعرهام رو تو وبلاگ انشار داده بودم، نظرات بسیار خوبی برام ارسال میشد. به کارم ادامه دادم و کم کم بیشتر شعرهام رو تو وبلاگ قرار دادم. نظرات خوانندگان بسیار امید بخش بود و به من روحیه میداد. تا اینکه بار دگر لطف حق شامل من شد و این شعر رو سرودم.
خوشحال میشم نظرات خوانندگان عزیزم رو در مورد این شعر بخونم. منتظر نظرات زیبای و پرارزش شما هستم.
راستی ششمین مصرع یکم ایراد وزنی داره اما کلا زیباست
زبان شعرتم امروزی کنی زیباتر میشه