آن یار سفر کردهی ما از سفر آمد
خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد
آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم
شیرینی ایام به کامم شکر آمد
در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم
آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد
آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید
ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد
جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد
آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد
آسوده و بی نام سرودم همه شعرت
از لطف دلت بود که شعری دگر آمد
آذر ماه 92
توضیحات کوتاهی در مورد این شعر را در ادامه مطلب بخوانید.