صبح امید
دیشب ابلیس زمان، حمله به ایمانم کرد
من بخندیدم و او بندهی شیطانم کرد
نام خود بر لب و آن تیغ سیاهی بر دست
سوی من آمد و قصد دل و هم جانم کرد
واندر آن مشعر شیطانی تاریکیها
جام زهری به لبم داده و قربانم کرد
رگ انسانیتم را به جفا بُبرید او
درد غم آمد و از خنده پشیمانم کرد
خیس شد دیده من، شانه و پشتم لرزید
دیدی آن خندهی کوتاه، چه گریانم کرد
گفتم ای سید من، از غم خود میمیرم
دور کن روح مرا زانچه که ویرانم کرد
بانگی از عرش بیامد که غمت آخر شد
دستی از غیب رسید و همه درمانم کرد
"فاش میگویم و از گفته خود دلشادم"1
که مسیحا نفسی تازه مسلمانم کرد
صبح امید دمید و نفس تازه رسید
فلک و ماه بگردید و سلیمانم کرد
بی تخلص بسرایم همه اشعار تو را
چونکه نور رخ محبوب غزل خوانم کرد
شعری که خواندید یکی از بهترین شعرهایی هست که تا به امروز نوشتم. با سرودن این شعر فصل تازهای از شعر گفتن من شروع شد. تو خود شعر هم به این مفهوم اشاره شده و نوید فصل تازهای در زندگی رو میده. فصلی نو پر از عشق و امید.
به طور کلی میشه این شعر رو به دو قسمت اصلی تقسیم کرد. بخش اول شعر را مفاهیمی مثل غم، ناامیدی، پشیمانی و اقرار به گناه تشکلیل میدهند در حالی که در بخش دوم امید، شادکامی و عاقب به خیری مفاهیم غالب شعر را تشکیل میدهد.
سلام. وبلاگ زیبا و خاطره انگیزی دارید.
این غزل رو خوندم. به نظرم جالب بود. امیدوارم موفق باشید.