تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو
هر کجا هر سو روم دل میشتابد سوی تو
تو همین جا پیش من بنشستهای من بی خبر
راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو
در تمام لحظهها نزدیک من بودی ولی
من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو
تو به من نزدیکی اما پردهها در بین ما
از پس این پردهها تنها بگیرم بوی تو
پردهای از جنس غفلت، نا امیدی، بیدلی
چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو
بی تخلص میسرایم شعر زیبای تو را
نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو
تیرماه 85