غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل زیبا» ثبت شده است

دیشب ابلیس زمان، حمله به ایمانم کرد

من بخندیدم و او بنده‌ی شیطانم کرد

نام خود بر لب و آن تیغ سیاهی بر دست

سوی من آمد و قصد دل و هم جانم کرد

واندر آن مشعر شیطانی تاریکی‌ها

جام زهری به لبم داده و قربانم کرد

رگ انسانیتم را به جفا بُبرید او

درد غم آمد و از خنده پشیمانم کرد

خیس شد دیده من، شانه و پشتم لرزید

دیدی آن خنده‌ی کوتاه، چه گریانم کرد

گفتم ای سید من، از غم خود می‌میرم

دور کن روح مرا زانچه که ویرانم کرد

بانگی از عرش بیامد که غمت آخر شد

دستی از غیب رسید و همه درمانم کرد

"فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم"1

که مسیحا نفسی تازه مسلمانم کرد

صبح امید دمید و نفس تازه رسید

فلک و ماه بگردید و سلیمانم کرد

بی تخلص بسرایم همه اشعار تو را

چونکه نور رخ محبوب غزل خوانم کرد


1 مصرع داخل گیومه از شاعر پر آوازه ایران، حافظ شیرازی است:

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم/ بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


برای دیدن توضیحات شعر به ادامه مطلب بروید.

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

ای همه هستی همه دنیا کجایی؟

ای همه نور و همه معنا کجایی؟

ای دلیل زندگی کردن شاعر

ای شقایق، ای گل زیبا کجایی؟

من همان سیلابم و مقصود من تو

ای نهایت، ای دل دریا کجایی؟

دل من مضطرب این روزگار است

ای ره آرامش دلها کجایی؟

چشم من در حسرت دیدار رویت

ای ستاره چشم خوش سیما کجایی؟

ای تمام معنی دیروز و امروز

ای دلیل بودن فردا کجایی؟

منم آن شاعر خسته، بی تخلص

آنکه تا پایان نوشت مولا کجایی؟


کاش آن یار سفر کرده ما اینجا بود

کاش آن نور رخش در دل ما پیدا بود

کاش آن لحظه پایان همه دوری ها

عضوی از ثانیه های خوش فردا بود

دوش دیدم که همه چلچله ها میخوانند

کاش دیدار رخش تعبیر این رویا بود

من همان قطره بارانم و تو دریایی

کاش این قطره ما عضوی از آن دریا بود

سالها شعر نوشتم همه‌اش پوچ و عبث

کاش یک مصرع از آن صد شعر من کارا بود

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

کاش این شعر غریب مثل شما زیبا بود

من همان شاعرم و تخلصلم بی نام است

آنکه در حجره خود با قلمش تنها بود

بهمن 84


میدونم یه روز میاد تو این درو وا میکنی

برمیگردی از سفر دنیا رو زیبا میکنی

میدونی اگه بیای تاریکی از دلم میره

آخه تو بجای اون عشقتو توش جا میکنی

روزی که تو می رسی مثل یه عیده واسه ما

آخه وقتی برسی شادی رو برپا میکنی

تو که نیستی یه دونه غصه نشسته تو دلم

زود بیا اگه بیای غصمو تنها میکنی

من بهت میگم بیا بسته دیگه اونجا نمون

تو میگی باشه میام، امروز و فردا میکنی

شعر من منتظره تا یه روزی تو برسی

آخه وقتی برسی حرفهاشو معنا میکنی

نمیخوام اسممو تو آخر شعرم بیارم

اگه تو دوستم داری اسممو پیدا میکنی