غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 هر گئجه آللاهیما عشقی منه یاز دییرم

او دییر دؤز عزیزیم منده هِی اولماز دییرم

بولورم گون گله‌جاخ من بیر عُمور سنله اولام

سنیله عومور ندیر من بیر ایله آز دییرم

سن گونشسن بولورم، قلبیمیزه نور ساچاسان

سنیله شخده قیشا یای کی دا یوخ، یاز دییرم

گل عُمور بویی منیم یولداشیم اول، منله یاشا

سنیله توی گئجسی عاشیقینن ساز دییرم

ایه بیرگون دیه‌سن من گدیرم هممشلیخ

ایستمم من یاشیام قبریمی تئز قاز دییرم

سیاجان سوزلرینی نظمه سالیپ شعر یازیری

من اونا شاعر دمم، تکجه غزلساز دییرم

فروردین 86

ترجمه فارسی شعر را به همراه توضیحاتی کوتاه، می‌توانید در ادامه مطلب بخوانید.

دیشب ابلیس زمان، حمله به ایمانم کرد

من بخندیدم و او بنده‌ی شیطانم کرد

نام خود بر لب و آن تیغ سیاهی بر دست

سوی من آمد و قصد دل و هم جانم کرد

واندر آن مشعر شیطانی تاریکی‌ها

جام زهری به لبم داده و قربانم کرد

رگ انسانیتم را به جفا بُبرید او

درد غم آمد و از خنده پشیمانم کرد

خیس شد دیده من، شانه و پشتم لرزید

دیدی آن خنده‌ی کوتاه، چه گریانم کرد

گفتم ای سید من، از غم خود می‌میرم

دور کن روح مرا زانچه که ویرانم کرد

بانگی از عرش بیامد که غمت آخر شد

دستی از غیب رسید و همه درمانم کرد

"فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم"1

که مسیحا نفسی تازه مسلمانم کرد

صبح امید دمید و نفس تازه رسید

فلک و ماه بگردید و سلیمانم کرد

بی تخلص بسرایم همه اشعار تو را

چونکه نور رخ محبوب غزل خوانم کرد


1 مصرع داخل گیومه از شاعر پر آوازه ایران، حافظ شیرازی است:

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم/ بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


برای دیدن توضیحات شعر به ادامه مطلب بروید.

گلدی شعبان یاریسی یر اوزونه آی گله‌جاخ

گویدکی آیه ددیم آی سنه بیر تای گله جاخ

ددی او گوندن ایشیخدی منه اونا تای اولمام

اونی سن گورسن اگر گونده سنه زای گله‌جاخ

من ددیم بو اوریین طاقتی یوخ پس نه زمان

اونون او صاف ایشیقیندان بیزه بیر پای گله‌جاخ

آی بیر آز گولومسنیپ چوندی منه بیله ددی

او گونه آز قالیره گونلری تز سای گله جاخ

البت بیر گون اولاجاخ ظلمتین عومری قوتولا

بونی هر کس بولوری قیش قوتولوپ یای گله جاخ


شب نیمه شعبان سال 86

تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو

هر کجا هر سو روم دل می‌شتابد سوی تو

تو همین جا پیش من بنشسته‌ای من بی خبر

راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو

در تمام لحظه‌ها نزدیک من بودی ولی

من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو

تو به من نزدیکی اما پرده‌ها در بین ما

از پس این پرده‌ها تنها بگیرم بوی تو

پرده‌ای از جنس غفلت، نا امیدی، بی‌دلی

چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو

بی تخلص می‌سرایم شعر زیبای تو را

نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو

تیرماه 85


تو همون هستی که تو هیچ جای دنیا ندارن

بدیا تاریکیا پیش تو معنا ندارن

تو مثل یه خورشیدی زندگی دادی به همه

حتی با وجود تو بهمنا سرما ندارن

زندگی خیلی قشنگه وقتی تو اینجا باشی

اما وقتی نباشی امروزا فردا ندارن

همه خوابای بد شبا میان به شهر ما

آخه بی بودن تو بچه‌ها رویا ندارن

آدما منتظرن تا یه روزی تو برسی

آخه تو زندگیشون هیچ چیز زیبا ندارن

همه ستاره ها میخوان با تو حرف بزنن

زود بیا اگه نیای سرور و مولا ندارن

مگه من یه شاعرم تخلصم داشته باشم

توی شهر شاعرا برای ما جا ندارن

خرداد 85


* چون شعر به زبان گفتار نوشته شده، به جای جمع زدن با "ها" با الف جمع زدم و باید به همین شکل خونده بشه

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

تو کی هستی که همش تو فکرتم

تو که روز ازل منتظر دیدنتم

میدونم یه روز میاد میبینمت

 توی دریای نگات غرق میشم

ولی تو کی هستی ای اونکه برات شعر میگم

اونکه جایی نداره جر تو دلم

تو یه شعر ناسروده‌ای پر از عشق وصفا

تو یه بارونی که به دل میده جلا

تو یه بارونی که تو صحرا میباره

خشکی رو میبره دریا میاره

تو یه شاپرکی که رو گلها پر میزنه

دلت به حالم میسوزه، به خارها هم سر میزنی

تو یه دفتر سفیدی، اما پر از حرف قشنگ

صفحه‌هات پاک و تمیز بی نقش و رنگ

توی نور سفیدی، رنگین کمون میشی برام

یه قطره آب زلال میخوای اونم اشک چشام

خرداد 84