غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فلسفی» ثبت شده است

تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو

هر کجا هر سو روم دل می‌شتابد سوی تو

تو همین جا پیش من بنشسته‌ای من بی خبر

راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو

در تمام لحظه‌ها نزدیک من بودی ولی

من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو

تو به من نزدیکی اما پرده‌ها در بین ما

از پس این پرده‌ها تنها بگیرم بوی تو

پرده‌ای از جنس غفلت، نا امیدی، بی‌دلی

چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو

بی تخلص می‌سرایم شعر زیبای تو را

نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو

تیرماه 85


گفتم همه تو هستی، جام و شراب و مستی

گفتا که تو عاشقی، یا اینکه می‌پرستی

گفتم که بی تو بودن، کرده مرا می‌پرست

گر تو دهی رخصتی، کعبه من تو هستی


برای دیدن توضیحات شعر می‌توانید ادامه مطلب را بخوانید.

تو چرا بنشسته ای دریا بیاید       گر تو مجنونی چرا لیلا بیاید


ما در این ظلمتکده کاری نداریم     آنکه میخواهد رود با ما بیاید


توضیحات شعر را میتوانید در ادامه مطلب مطالعه بفرمائید.

    ما ندانستیم از بهر چه هستیم      از برای چه در این دنیا نشستیم


ما جوابی بهر این پرسش نداریم       تا ابد، پرونده‌ی آن را ببستیم


توضیحاتی در مورد این شعر را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.