غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عاشقانه» ثبت شده است

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

تو کی هستی که همش تو فکرتم

تو که روز ازل منتظر دیدنتم

میدونم یه روز میاد میبینمت

 توی دریای نگات غرق میشم

ولی تو کی هستی ای اونکه برات شعر میگم

اونکه جایی نداره جر تو دلم

تو یه شعر ناسروده‌ای پر از عشق وصفا

تو یه بارونی که به دل میده جلا

تو یه بارونی که تو صحرا میباره

خشکی رو میبره دریا میاره

تو یه شاپرکی که رو گلها پر میزنه

دلت به حالم میسوزه، به خارها هم سر میزنی

تو یه دفتر سفیدی، اما پر از حرف قشنگ

صفحه‌هات پاک و تمیز بی نقش و رنگ

توی نور سفیدی، رنگین کمون میشی برام

یه قطره آب زلال میخوای اونم اشک چشام

خرداد 84


ای همه هستی همه دنیا کجایی؟

ای همه نور و همه معنا کجایی؟

ای دلیل زندگی کردن شاعر

ای شقایق، ای گل زیبا کجایی؟

من همان سیلابم و مقصود من تو

ای نهایت، ای دل دریا کجایی؟

دل من مضطرب این روزگار است

ای ره آرامش دلها کجایی؟

چشم من در حسرت دیدار رویت

ای ستاره چشم خوش سیما کجایی؟

ای تمام معنی دیروز و امروز

ای دلیل بودن فردا کجایی؟

منم آن شاعر خسته، بی تخلص

آنکه تا پایان نوشت مولا کجایی؟


میدونم یه روز میاد تو این درو وا میکنی

برمیگردی از سفر دنیا رو زیبا میکنی

میدونی اگه بیای تاریکی از دلم میره

آخه تو بجای اون عشقتو توش جا میکنی

روزی که تو می رسی مثل یه عیده واسه ما

آخه وقتی برسی شادی رو برپا میکنی

تو که نیستی یه دونه غصه نشسته تو دلم

زود بیا اگه بیای غصمو تنها میکنی

من بهت میگم بیا بسته دیگه اونجا نمون

تو میگی باشه میام، امروز و فردا میکنی

شعر من منتظره تا یه روزی تو برسی

آخه وقتی برسی حرفهاشو معنا میکنی

نمیخوام اسممو تو آخر شعرم بیارم

اگه تو دوستم داری اسممو پیدا میکنی