غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر زیبا» ثبت شده است

آن یار سفر کرده‌ی ما از سفر آمد

خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد

آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم

شیرینی ایام به کامم شکر آمد

در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم

آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد

آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید

ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد

جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد

آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد

آسوده و بی نام سرودم همه شعرت

از لطف دلت بود که شعری دگر آمد

آذر ماه 92


توضیحات کوتاهی در مورد این شعر را در ادامه مطلب بخوانید.

دیشب ابلیس زمان، حمله به ایمانم کرد

من بخندیدم و او بنده‌ی شیطانم کرد

نام خود بر لب و آن تیغ سیاهی بر دست

سوی من آمد و قصد دل و هم جانم کرد

واندر آن مشعر شیطانی تاریکی‌ها

جام زهری به لبم داده و قربانم کرد

رگ انسانیتم را به جفا بُبرید او

درد غم آمد و از خنده پشیمانم کرد

خیس شد دیده من، شانه و پشتم لرزید

دیدی آن خنده‌ی کوتاه، چه گریانم کرد

گفتم ای سید من، از غم خود می‌میرم

دور کن روح مرا زانچه که ویرانم کرد

بانگی از عرش بیامد که غمت آخر شد

دستی از غیب رسید و همه درمانم کرد

"فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم"1

که مسیحا نفسی تازه مسلمانم کرد

صبح امید دمید و نفس تازه رسید

فلک و ماه بگردید و سلیمانم کرد

بی تخلص بسرایم همه اشعار تو را

چونکه نور رخ محبوب غزل خوانم کرد


1 مصرع داخل گیومه از شاعر پر آوازه ایران، حافظ شیرازی است:

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم/ بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


برای دیدن توضیحات شعر به ادامه مطلب بروید.

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

تو کی هستی که همش تو فکرتم

تو که روز ازل منتظر دیدنتم

میدونم یه روز میاد میبینمت

 توی دریای نگات غرق میشم

ولی تو کی هستی ای اونکه برات شعر میگم

اونکه جایی نداره جر تو دلم

تو یه شعر ناسروده‌ای پر از عشق وصفا

تو یه بارونی که به دل میده جلا

تو یه بارونی که تو صحرا میباره

خشکی رو میبره دریا میاره

تو یه شاپرکی که رو گلها پر میزنه

دلت به حالم میسوزه، به خارها هم سر میزنی

تو یه دفتر سفیدی، اما پر از حرف قشنگ

صفحه‌هات پاک و تمیز بی نقش و رنگ

توی نور سفیدی، رنگین کمون میشی برام

یه قطره آب زلال میخوای اونم اشک چشام

خرداد 84


ای همه هستی همه دنیا کجایی؟

ای همه نور و همه معنا کجایی؟

ای دلیل زندگی کردن شاعر

ای شقایق، ای گل زیبا کجایی؟

من همان سیلابم و مقصود من تو

ای نهایت، ای دل دریا کجایی؟

دل من مضطرب این روزگار است

ای ره آرامش دلها کجایی؟

چشم من در حسرت دیدار رویت

ای ستاره چشم خوش سیما کجایی؟

ای تمام معنی دیروز و امروز

ای دلیل بودن فردا کجایی؟

منم آن شاعر خسته، بی تخلص

آنکه تا پایان نوشت مولا کجایی؟


زندگی یک رسم است

                    با همه سادگی اش پر زرق است

زندگی یک دریاست

                   با همه بزرگی اش دلگیر است

زندگی یک رویاست

                   با همه لطافتش کوتاه است

زندگی مثل شب است

                  با همه تیرگی‌اش مهتابیست

زندگی مثل دل است 

                  با همه تپیدنش آرام است

زندگی رد شدن ثانیه هاست

                  زندگی تقاطع خاطره هاست

زندگی زندگی است

                  زندگی عاشقی است

زندگی هر چه که هست

                    لایق زندگی است

در درون قلب من شهری پر از عشق و صفا

مردمانش خوب ساده از همه بدها جدا

کوچه های شهر قلبم تنگ و باریک و گلی 

اما در آن کوچه‌ها پیچیده است بوی خدا

خانه های شهر دل، از جنس مهر وآفتاب

از همین رو هم بود مستحکم و رو از بلا

در میان خانه‌ها کاخی بزرگ و باشکوه

سیم و زر نیست در آن اما پر ار عشق و وفا

در درون کاخ دل سکنا ندارد هیچ کس

از همین رو هم بود آرام و ساکت بی صدا

شهر ما منتظر آن شاه بی نام و نشان

گر بیاید شاه دل آنروز همان نوروز ما

در بیان درد تنهایی بگفتم چند بیت

تو بیا ای شاه دل تا دل نگشته کربلا

ما در شب ظلمانی خود راه ندیدیم

رعدی بدرخشید ولی ماه ندیدیم


سرگشته و حیران پی دلدار بگشتیم

افسوس که در راه خود آن چاه ندیدیم


توضیحاتی در مورد این شعر را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.

تو چرا بنشسته ای دریا بیاید       گر تو مجنونی چرا لیلا بیاید


ما در این ظلمتکده کاری نداریم     آنکه میخواهد رود با ما بیاید


توضیحات شعر را میتوانید در ادامه مطلب مطالعه بفرمائید.