غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر تنهایی» ثبت شده است

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

تو کی هستی که همش تو فکرتم

تو که روز ازل منتظر دیدنتم

میدونم یه روز میاد میبینمت

 توی دریای نگات غرق میشم

ولی تو کی هستی ای اونکه برات شعر میگم

اونکه جایی نداره جر تو دلم

تو یه شعر ناسروده‌ای پر از عشق وصفا

تو یه بارونی که به دل میده جلا

تو یه بارونی که تو صحرا میباره

خشکی رو میبره دریا میاره

تو یه شاپرکی که رو گلها پر میزنه

دلت به حالم میسوزه، به خارها هم سر میزنی

تو یه دفتر سفیدی، اما پر از حرف قشنگ

صفحه‌هات پاک و تمیز بی نقش و رنگ

توی نور سفیدی، رنگین کمون میشی برام

یه قطره آب زلال میخوای اونم اشک چشام

خرداد 84


در درون قلب من شهری پر از عشق و صفا

مردمانش خوب ساده از همه بدها جدا

کوچه های شهر قلبم تنگ و باریک و گلی 

اما در آن کوچه‌ها پیچیده است بوی خدا

خانه های شهر دل، از جنس مهر وآفتاب

از همین رو هم بود مستحکم و رو از بلا

در میان خانه‌ها کاخی بزرگ و باشکوه

سیم و زر نیست در آن اما پر ار عشق و وفا

در درون کاخ دل سکنا ندارد هیچ کس

از همین رو هم بود آرام و ساکت بی صدا

شهر ما منتظر آن شاه بی نام و نشان

گر بیاید شاه دل آنروز همان نوروز ما

در بیان درد تنهایی بگفتم چند بیت

تو بیا ای شاه دل تا دل نگشته کربلا