غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر بی تخلص» ثبت شده است

تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو

هر کجا هر سو روم دل می‌شتابد سوی تو

تو همین جا پیش من بنشسته‌ای من بی خبر

راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو

در تمام لحظه‌ها نزدیک من بودی ولی

من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو

تو به من نزدیکی اما پرده‌ها در بین ما

از پس این پرده‌ها تنها بگیرم بوی تو

پرده‌ای از جنس غفلت، نا امیدی، بی‌دلی

چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو

بی تخلص می‌سرایم شعر زیبای تو را

نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو

تیرماه 85


تو همون هستی که تو هیچ جای دنیا ندارن

بدیا تاریکیا پیش تو معنا ندارن

تو مثل یه خورشیدی زندگی دادی به همه

حتی با وجود تو بهمنا سرما ندارن

زندگی خیلی قشنگه وقتی تو اینجا باشی

اما وقتی نباشی امروزا فردا ندارن

همه خوابای بد شبا میان به شهر ما

آخه بی بودن تو بچه‌ها رویا ندارن

آدما منتظرن تا یه روزی تو برسی

آخه تو زندگیشون هیچ چیز زیبا ندارن

همه ستاره ها میخوان با تو حرف بزنن

زود بیا اگه نیای سرور و مولا ندارن

مگه من یه شاعرم تخلصم داشته باشم

توی شهر شاعرا برای ما جا ندارن

خرداد 85


* چون شعر به زبان گفتار نوشته شده، به جای جمع زدن با "ها" با الف جمع زدم و باید به همین شکل خونده بشه