غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعر جوان» ثبت شده است

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

ای همه هستی همه دنیا کجایی؟

ای همه نور و همه معنا کجایی؟

ای دلیل زندگی کردن شاعر

ای شقایق، ای گل زیبا کجایی؟

من همان سیلابم و مقصود من تو

ای نهایت، ای دل دریا کجایی؟

دل من مضطرب این روزگار است

ای ره آرامش دلها کجایی؟

چشم من در حسرت دیدار رویت

ای ستاره چشم خوش سیما کجایی؟

ای تمام معنی دیروز و امروز

ای دلیل بودن فردا کجایی؟

منم آن شاعر خسته، بی تخلص

آنکه تا پایان نوشت مولا کجایی؟


کاش آن یار سفر کرده ما اینجا بود

کاش آن نور رخش در دل ما پیدا بود

کاش آن لحظه پایان همه دوری ها

عضوی از ثانیه های خوش فردا بود

دوش دیدم که همه چلچله ها میخوانند

کاش دیدار رخش تعبیر این رویا بود

من همان قطره بارانم و تو دریایی

کاش این قطره ما عضوی از آن دریا بود

سالها شعر نوشتم همه‌اش پوچ و عبث

کاش یک مصرع از آن صد شعر من کارا بود

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

کاش این شعر غریب مثل شما زیبا بود

من همان شاعرم و تخلصلم بی نام است

آنکه در حجره خود با قلمش تنها بود

بهمن 84



بی تو من کربوبلایم

با تو من رود فراتم

بی تو من یک شب تاریک

با تو اما آفتابم

بی تو من سردتر از دی

با تو اول بهارم

بی تو من سیاه و بی رنگ 

با تو من رنگین کمانم

بی تو من هیچ کسی نیستم

با تو میشم شاه عالم

بی تو من دلم گرفته

اینه آخرین کلامم

من همون شاعر خسته

که تخلصی ندارم

شهریور 84

در درون قلب من شهری پر از عشق و صفا

مردمانش خوب ساده از همه بدها جدا

کوچه های شهر قلبم تنگ و باریک و گلی 

اما در آن کوچه‌ها پیچیده است بوی خدا

خانه های شهر دل، از جنس مهر وآفتاب

از همین رو هم بود مستحکم و رو از بلا

در میان خانه‌ها کاخی بزرگ و باشکوه

سیم و زر نیست در آن اما پر ار عشق و وفا

در درون کاخ دل سکنا ندارد هیچ کس

از همین رو هم بود آرام و ساکت بی صدا

شهر ما منتظر آن شاه بی نام و نشان

گر بیاید شاه دل آنروز همان نوروز ما

در بیان درد تنهایی بگفتم چند بیت

تو بیا ای شاه دل تا دل نگشته کربلا