غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

غزل تنهایی

اشعار شاعری بی تخلص

مشخصات بلاگ

من سیامک هستم. خودم رو شاعر نمیدونم. ولی هر از گاهی چیزهایی مینویسم و دوست دارم نظر شاعران و شعردوستان رو در مورد نوشته‌هام بدونم. خوشحال میشم منو از نظرات مفیدتون آگاه کنید.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعر بی تخلص» ثبت شده است

طاهره

طبع شعرم قطره ای از عشق چون دریای توست

از تو می گویم سخن، ای آنکه دل شیدای توست

ای تمام هستی و عشق و امید و آرزو

در درون قلب من تنها و تنها جای توست

هر که را دیدم فقط از حُسن تو گوید سخن

این همه حسن و کمال از آن دل زیبای توست

روی چون ماهت مرا مجنون و عاشق پیشه کرد

این جنون و مستی از چشمان سحر آسای توست

هر که شعری می‌سراید نامی از خود می‌برد

من بگویم "طاهره" آن نام خوش معنای توست

دی ماه 1390


توضیحات شعر در ادامه مطلب بخوانید...

تو همان دریا و من هم قایقی بر روی تو

هر کجا هر سو روم دل می‌شتابد سوی تو

تو همین جا پیش من بنشسته‌ای من بی خبر

راهی غربت شدم بلکه بیابم کوی تو

در تمام لحظه‌ها نزدیک من بودی ولی

من ز تو غافل شدم، هرگز ندیدم روی تو

تو به من نزدیکی اما پرده‌ها در بین ما

از پس این پرده‌ها تنها بگیرم بوی تو

پرده‌ای از جنس غفلت، نا امیدی، بی‌دلی

چون توانم زد کنارش بی ید و بازوی تو

بی تخلص می‌سرایم شعر زیبای تو را

نام شعرت را گذارم آخرین جادوی تو

تیرماه 85


تو همون هستی که تو هیچ جای دنیا ندارن

بدیا تاریکیا پیش تو معنا ندارن

تو مثل یه خورشیدی زندگی دادی به همه

حتی با وجود تو بهمنا سرما ندارن

زندگی خیلی قشنگه وقتی تو اینجا باشی

اما وقتی نباشی امروزا فردا ندارن

همه خوابای بد شبا میان به شهر ما

آخه بی بودن تو بچه‌ها رویا ندارن

آدما منتظرن تا یه روزی تو برسی

آخه تو زندگیشون هیچ چیز زیبا ندارن

همه ستاره ها میخوان با تو حرف بزنن

زود بیا اگه نیای سرور و مولا ندارن

مگه من یه شاعرم تخلصم داشته باشم

توی شهر شاعرا برای ما جا ندارن

خرداد 85


* چون شعر به زبان گفتار نوشته شده، به جای جمع زدن با "ها" با الف جمع زدم و باید به همین شکل خونده بشه

امشب این شهر دلم مثل هوا طوفانیست

بر فراز دفترم دیده من بارانیست

امشب این چلچله ها حسرت خواندن دارند

نغمه های خوب و خوش در دلشان زندانیست

امشب آن یار سفر کرده‌ی ما دلگیر است

آنکه از روز ازل چهره‌ی او پنهانیست

او همان است که ما منتظر نور رخش

آنکه با بودن او این دل ما تنها نیست

او همان است که با آمدنش شب برود

چونکه آن چهره او مثل دلش نورانیست

تا به کی حسرت تو در دل ما خواهد ماند

آنکه بی بودن او زندگی‌ام زیبا نیست

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

شکر ایزد که در آن تخلصی پیدا نیست

فروردین 85

کاش آن یار سفر کرده ما اینجا بود

کاش آن نور رخش در دل ما پیدا بود

کاش آن لحظه پایان همه دوری ها

عضوی از ثانیه های خوش فردا بود

دوش دیدم که همه چلچله ها میخوانند

کاش دیدار رخش تعبیر این رویا بود

من همان قطره بارانم و تو دریایی

کاش این قطره ما عضوی از آن دریا بود

سالها شعر نوشتم همه‌اش پوچ و عبث

کاش یک مصرع از آن صد شعر من کارا بود

باز هم شد غزلی همدم تنهایی من

کاش این شعر غریب مثل شما زیبا بود

من همان شاعرم و تخلصلم بی نام است

آنکه در حجره خود با قلمش تنها بود

بهمن 84



بی تو من کربوبلایم

با تو من رود فراتم

بی تو من یک شب تاریک

با تو اما آفتابم

بی تو من سردتر از دی

با تو اول بهارم

بی تو من سیاه و بی رنگ 

با تو من رنگین کمانم

بی تو من هیچ کسی نیستم

با تو میشم شاه عالم

بی تو من دلم گرفته

اینه آخرین کلامم

من همون شاعر خسته

که تخلصی ندارم

شهریور 84